دهی از دهستان قیلاب بالای بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400تن سکنه است. آب آن از رود خانه بلارود. محصول آن غلات، لبنیات و پشم. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان قیلاب بالای بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400تن سکنه است. آب آن از رود خانه بلارود. محصول آن غلات، لبنیات و پشم. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
کنایه از بالین. (آنندراج). کنار قبر. کنار گور. سر گور: چون شمع سر خاک شود سایۀ یارم پیشانی خورشید شود شمع مزارم. ملا زمانی هروی (از آنندراج). به نگاهی دل سرگشتۀ ما را دریاب به چراغی سر خاک شهدا را دریاب. صائب. - سر خاک رفتن، برای فاتحه خواندن بر سر قبر مرده رفتن
کنایه از بالین. (آنندراج). کنار قبر. کنار گور. سر گور: چون شمع سر خاک شود سایۀ یارم پیشانی خورشید شود شمع مزارم. ملا زمانی هروی (از آنندراج). به نگاهی دل سرگشتۀ ما را دریاب به چراغی سر خاک شهدا را دریاب. صائب. - سر خاک رفتن، برای فاتحه خواندن بر سر قبر مرده رفتن
بالای پیشانی، چه چکاد پیشانی را گویند. (برهان) (از آنندراج). تارک سر، چه چکاد بالای پیشانی و سرچکاد بالاتر از آن. (رشیدی). ام الرأس. (مهذب الاسماء). قمّه. (السامی) : دغ بود سرچکاد او چون طاس دیو را زو بود همیشه هراس. عمید لومکی (از رشیدی). رجوع به چکاد شود
بالای پیشانی، چه چکاد پیشانی را گویند. (برهان) (از آنندراج). تارک سر، چه چکاد بالای پیشانی و سرچکاد بالاتر از آن. (رشیدی). ام الرأس. (مهذب الاسماء). قِمّه. (السامی) : دغ بود سرچکاد او چون طاس دیو را زو بود همیشه هراس. عمید لومکی (از رشیدی). رجوع به چکاد شود
مرکّب از: بی + کام، ناکام، محروم، (ناظم الاطباء)، بی مراد: بشش ماه بستدبشش بازداد بدرویش بی کام و مرد نژاد، فردوسی، فرود سیاوخش بی کام و نام چو شد زین جهان نارسیده بکام، فردوسی، بدان شهر دختر فراوان بدی که بی کام جویندۀ نان بدی، فردوسی، ششم هفته را زال و رستم بهم رسیدند بی کام و دل پر ز غم، فردوسی، لیلی ز فراق شوی بی کام میجست ز جا چو گور از دام، نظامی،
مُرَکَّب اَز: بی + کام، ناکام، محروم، (ناظم الاطباء)، بی مراد: بشش ماه بستدبشش بازداد بدرویش بی کام و مرد نژاد، فردوسی، فرود سیاوخش بی کام و نام چو شد زین جهان نارسیده بکام، فردوسی، بدان شهر دختر فراوان بدی که بی کام جویندۀ نان بدی، فردوسی، ششم هفته را زال و رستم بهم رسیدند بی کام و دل پر ز غم، فردوسی، لیلی ز فراق شوی بی کام میجست ز جا چو گور از دام، نظامی،
برهم نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). تراکم. (آنندراج) : دو هزار سوار و پیاده بفرستاد تا در مکامن آجام بوقت ارتکام ظلام بر او شبیخون کنند و روی زمین از وی خالی گردانند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 127) ، بیکدیگر تیر افکندن. با یکدیگر تیر انداختن و انداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). با همدیگر تیر انداختن. (آنندراج). همدیگر را تیر انداختن. (منتهی الارب) ، چیزی بصید انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). چیزی بشکار انداختن و انداخته شدن. چیزی بر شکار انداختن
برهم نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). تراکم. (آنندراج) : دو هزار سوار و پیاده بفرستاد تا در مکامن آجام بوقت ارتکام ظلام بر او شبیخون کنند و روی زمین از وی خالی گردانند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 127) ، بیکدیگر تیر افکندن. با یکدیگر تیر انداختن و انداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). با همدیگر تیر انداختن. (آنندراج). همدیگر را تیر انداختن. (منتهی الارب) ، چیزی بصید انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). چیزی بشکار انداختن و انداخته شدن. چیزی بر شکار انداختن